امیر رضایی
شروع فعالیتهای من به سال ۱۳۸۵ و ورودم به دانشگاه ارومیه برای گذراندن مقطع کارشناسی برمیگردد. در آن مقطع یک سال از ریاست جمهوری محمود احمدینژاد میگذشت و به همین دلیل فعالیتهای دانشجویی منتقد در دانشگاه ما به حداقل خودش رسیده بود. انجمن اسلامی دانشگاه سال قبل از آن منحل شده بود و فعالان دانشجویی قدیمیتر از من بیشتر به کار نشریاتی و صنفی در دانشگاه میپرداختند. برای من که سالهای قبل از دانشگاهم در آرزوی قرار گرفتن در فضای جنبش دانشجویی میگذشت، این اتفاق خوبی نبود و فضای سرد و ناامید کنندهای بر کل فعالیتهای دانشجویی سایه انداخته بود.
به مرور و از اواخر سال ۸۵، بعد از نزدیک شدنم به فعالین دانشجویی قدیمیتر از خودم و اعضای سابق انجمن اسلامی دانشگاه ارومیه، فعالیتهای صنفی را در حمایت از حق و حقوق دانشجویان شروع کردم. به دلیل تکثر قومی موجود در دانشگاه ارومیه، فعالیتهایی که در جهت دفاع از حق و حقوق گروههای مختلف دانشجویان انجام میشد حساسیت سیاسی قابل توجهی را از طرف حاکمیت ایجاد کرده بود. در نتیجهی این حساسیتها، بسیاری از فعالین صنفی دانشگاه -از جمله من بدون هیچ سابقهی فعالیت سیاسی- بارها مورد بازداشت، بازجویی و محرومیت از تحصیل قرار گرفتند.
از اوایل سال ۱۳۸۶، کار نشریاتی را به عنوان نویسنده با همکاری با نشریه «اران» که قدیمیترین نشریهی منتقد دانشگاه بود، آغاز کردم. این همکاری تا پایان حضورم در دانشگاه و پیش از ممنوعیت چاپ این نشریه به دلیل یک مقاله کوتاه که روزنامه کیهان در مورد فعالیت این نشریه منتشر کرده بود، ادامه پیدا کرد.
از اواسط سال ۱۳۸۷و با نزدیک شدن به فصل انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸، فعالیت های ما در دانشگاه شکل جدی تری به خودش میگرفت. سال ۸۸ برای من و بسیاری از همنسلان من نقطه عطفی در زندگی بود. پس از مدتها امید به تغییری اساسیتر از گذشته از طرف مردم، شرایط منحصربهفرد و بیسابقهای را در کشور ایجاد کرده بود و همین مساله باعث شد که میزان بالایی از مشارکت مردمی برای این انتخابات پیشبینی شود.
روز انتخابات ۸۸ برای من نقطه شروع اتفاقات بسیاری بود که در نهایت دههی بعد زندگی من را شکل داد. آن روز من به صورت داوطلب از طرف ستاد مهندس موسوی ناظر صندوق پادگان مالک اشتر ارومیه بودم و وظیفهی نظارت بر روند صحیح انتخاباتی در آن حوزه را بر عهده داشتم. اخباری که از ناظرین صندوقها از سراسر استان میرسید بسیار امیدوار کننده بود و همه اعضای کمیتهی دانشجویی ستاد منتظر سپری شدن شب و اعلام پیروزی میرحسین موسوی بودند. از نیمههای شب اخباری که در صفحه ی اصلی وب سایت های نزدیک به دولت مبنی بر پیروزی محمود احمدی نژاد منتشر میشد باعث نگرانی شدید همه ما شده بود که این نگرانی با اعلام نتایج اولیه انتخابات از طرف صدا و سیما و فاصله زیاد رای های اعلام شده به نفع محمود احمدینژاد رنگ و بوی واقعیت به خودش میگرفت. هنوز چهره ی بهتزده و مغموم دوستان و همکارانم در آن شب یکی از واضحترین تصویر هاییست که در ذهنم باقی مانده است.
با نزدیک شدن به صبح بیشتر از پیش برای همه ما مشخص میشد که تغییری در روند اعلام نتایج اتفاق نخواهد افتاد ولی خشم و بهتی که در تک تک اعضای ستاد وجود داشت باعث شد که در ستاد انتخاباتی مهندس موسوی بمانیم و پیگیر اخبار مربوط به جواب دادن به سوالات مردمی باشیم که جلوی ساختمان ستاد تجمع کرده بودند و مثل ما با حیرت و سردرگمی از هم سوال می پرسیدند. در همین بین حضور نیروهای ضد شورش و لباس شخصی در اطراف ستاد در حالی که هنوز شمارش آراء در جریان بود و شب هم به پایان نرسیده بود شرایط بسیار ملتهبی را به وجود آورد. بعد از دخالت و درگیری نیروهای ضد شورش برای پراکنده کردن مردمی که جلوی ساختمان ستاد حضور داشتند، مامورین لباس شخصی به داخل ستاد حمله کردند و با ضرب شتم شدید فعالین و دانشجویان حاضر همه افراد را خارج و ساختمان ستاد را تعطیل کردند.
اولین بازداشت من به بعد از انتخابات ۸۸ برمیگردد. بعد از ۲ روز شرکت در تظاهرات مردمی به نتیجه انتخابات، من به همراه چند تن دیگر از فعالین دانشجویی در ارومیه دستگیر شدم و بعد از ۵ روز انفرادی و بازجویی مداوم آزاد شدم. روزی که از بازداشت خارج شدم مصادف بود با روز بعد از خطبه نماز جمعه علی خامنه ای و شدیدترین روز درگیری ها تا به آن روز که در جریان آن بسیاری از هموطنانمان به دست نیروهای امنیتی در خیابان به قتل رسیدند. اولین تصویری که از بعد از آزاد شدن از درگیری های روز بعد از نماز جمعه دیدم، صحنه کشته شدن ندا آقا سلطان بود. یکی از تلخترین لحظه های من در طول عمرم نگاه کردن به تصویر جان باختن ندا و وحشت و فریاد افرادی بود که شاهد این صحنه بودند. تصاویر دردناکی که بارها در طول اعتراضات ۸۸ و اعتراضات سال های بعد تا بهامروز تکرار میشود و قلب و روح تمام ایرانیان را به درد میآورد.
بعد از گذشت یک سال از سال ۸۸ که در طول آن به دلایل مختلف از جمله حضور در تجمعات دانشگاه و تظاهرات مردمی دستگیر و بازجویی شدم، فعالیتهای دانشجویی خودم رو با سردبیرینشریهی مستقل «پردیس» در دانشگاه ارومیه از سر گرفتم . همچنین به همراه چند تن از فعالین قدیمی دانشگاه سعی در ثبت و تدوین اساسنامه برای یک انجمن دانشجویی جدید به منظور پر کردن جای خالی انجمن اسلامی دانشگاه داشتیم که همانطور که پیشبینی میکردیم به دلیل سابقه اعضای هیات موسس هیچوقت اجازه ثبت پیدا نکرد.
در نهایت بعد از ۲ ترم محرومیت از تحصیل به دلیل سخنرانی اعتراضی در مراسم ۱۶ آذر سال ۱۳۸۹، در سال ۱۳۹۰ از دانشگاه اخراج و مجبور به ترک ایران شدم.
از آن زمان تا به امروز، ترس و اندوه ناشی از فکر کردن به این مسئله که ممکن است هیچ وقت فرصت بازگشت به کشورم را پیدا نکنم، همراه من بوده و خواهد بود. ترسی که بدون شک دغدغهی مشترک بسیاری از فعالین سیاسی و اجتماعی خارج از کشور است.
پس از خارج شدن از ایران، زندگی در ترکیه و مهاجرت به آمریکا چند سال به دور از فعالیتهای اجتماعی و سرگرم تطبیق با زندگی بعد مهاجرت گذشت تا اینکه در سال ۱۳۹۹ امکان شروع همکاری با سازمان اتحاد برای ایران را پیدا کردم. برای من که همیشه دغدغهی کشور و مردم ایران جزو اولین اولویتها و مشغلههای ذهنی من بوده است، این فرصت بزرگی بود که بتوانم بعد از سالها مجددا قدمی در جهت بهبود وضعیت زندگی مردم عزیزم در ایران بردارم.
در آخر به عنوان عضو بسیار کوچکی از جنبش پرافتخار دانشجویی در ایران، همیشه خودم را وامدار دانشجو و دانشگاه میدانم و به تمام فعالین قبل و بعد از خودم که در این راه هزینههای بیشتری متحمل شدند، زندان و شکنجه را تجربه کردند و یا جانشان را از دست دادند، ادای احترام میکنم.