۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، بامداد جمعه. در زندان دستگرد اصفهان، جمهوری اسلامی سه جوان معترض را اعدام کرد: مجید کاظمی، صالح میرهاشمی و سعید یعقوبی.
قوه قضاییه مدعی بود این سه نفر در جریان اعتراضات آبان ۱۴۰۱ اصفهان، یک بسیجی و دو نیروی امنیتی را کشتهاند. پروندهای که با نام «خانه اصفهان» شناخته شد.
محکومیت این سه جوان در دادگاهی انجام شد که سرعتش از عدالت پیشی گرفت، و اعترافاتی مبنای حکم بود که زیر شکنجه گرفته شده بود.
چه شد که این پرونده به نمادی از سرکوب و مقاومت بدل شد؟
پروندهای از روایتهای ناقص
پرونده «خانه اصفهان» به حادثه تیراندازی در محلهای از اصفهان مربوط بود. روایتهای حکومتی میگفت که این سه نفر در ششم آذر ۱۴۰۱ در درگیری مسلحانه نقش داشتند. اما تناقضها در بازسازی صحنه، نبود مدارک مستدل و ویدیوهای اعترافاتی که آشکارا آثار فشار روانی داشتند، همه از یک چیز خبر میدادند: ساختن پرونده سیاسی دیگر در جهت امتداد سرکوب اعتراضات «زن، زندگی، آزادی».
مجید کاظمی در آخرین تماسش گفته بود: «ما بیگناهیم. به خدا قسم بیگناهیم.»
حالا دیگر این پرونده فقط یک پرونده قضایی نیست. یک سند تاریخی است از سرکوب. اما اعدام پایان راه نبود؛ آغاز خشم و سوگ فعال شد.
ماتم عمومی یا سوگ سیاسی؟
با اجرای حکم، موجی از اندوه و خشم در ایران و خارج از کشور بلند شد. مردم در چندین شهر با شعارهای شبانه، دیوارنویسی و تجمعات پراکنده یادشان را زنده نگه داشتند. در خارج از کشور نیز ایرانیان با در دست داشتن تصاویر مجید، سعید و صالح، به خیابان آمدند، صدایشان را به زبانهای مختلف فریاد زدند و خواستار پاسخگویی حکومت شدند.
این واکنشها تنها ابراز اندوه نبود. نوعی سوگ سیاسی بود؛ سوگی که انزوا نمیطلبد، بلکه عمل و دادخواهی را فریاد میزند.
سوگ سیاسی همان لحظهایست که اشک، به ابزار مستندسازی ظلم تبدیل میشود.
در چنین بزنگاههایی، سلامت روان ما کجای این مقاومت میایستد؟
تابآوری جمعی چگونه ساخته میشود؟
هر بار که شهروندی اعدام میشود، چیزی در ما فرو میریزد. این واقعیت را نمیتوان انکار کرد. اما در دل همین آسیب، امکان خلق پیوندهایی عمیقتر و مقاومتر هم هست. گفتوگوهای آنلاین، گروههای همدلی، جلسات رواندرمانی جمعی و حتی گپوگفتهای خودمانی با دوستان و خانواده، میتوانند سپرهای ما در برابر فرسایش روانی باشند.
وقتی سرکوب، ابزار جنگ روانی میشود، مراقبت روانی خودش شکلی از مقاومت است. و مهمتر از همه اینکه: با هم بودن، بار را سبکتر میکند.
در تجربههای جهانی، چنین تابآوریهایی گاهی سرآغاز شکلگیری شبکههای گستردهتر دادخواهی شدهاند.
دادخواهی، آخرین سنگر بازماندگان
مرگ را حکومت تحمیل کرد، اما این ما هستیم که تصمیم میگیریم یادشان خاموش بماند یا به فریادی ماندگار تبدیل شود.
اگر فراموش نکنیم، اگر دادخواهی کنیم، اگر روایت کنیم، اگر سوگ را به یادآوری جمعی تبدیل کنیم، در مقابل سرکوب مقاومتر خواهیم بود.
درست است که هدف نهایی دادخواهی، محاکمه عاملان و روشن شدن حقیقت است؛ اما دادخواهی فقط در دادگاه اتفاق نمیافتد. گاهی در هشتگهای شبکههای اجتماعی جریان دارد، روی پلاکاردهای خیابانی نقش میبندد، در قاب مستندها ثبت میشود و هرجا که حقیقت فرصتی برای دیده شدن پیدا کند، زنده میماند و اثر میگذارد.
رژیم مرگ را ثبت میکند، تشنه خون و خاموشی است؛ اما این ما هستیم که میتوانیم زندگی عزیزانمان را روایت کنیم و راه ناتمامشان را زنده نگه داریم.